همشهری آنلاین - بهاره خسروی : در بیمارستان بهرامی بچههای مهدکودک سرخوش و بیخبر از همه جا مشغول بازی و جست وخیز بودند؛ جمع ۲۴، ۲۵ نفرهای که هیچ تصویری از جنگ، موشک و آژیر خطر نداشتند. بچهها با چه شور و حالی با هم حرف میزدند و از عیدی گرفتنها و شیرینی و شکلات و آجیل ایام عید با هم حرف میزدند. اما گویا این خوشی چندان پایدار نبود. حدود ساعت ۱۰ صدای مهیب موشک بساط شادی آنها را به یکباره برهم چید. بچهها از ترس جیغ میزدند: «مامان میترسم! » این، حکایت تلخ بمباران بیمارستان کودکان بهرامی در ۱۷فروردین سال ۱۳۶۷ است که طی آن ۲کودک خردسال «ایمان ضیائی» و «علی نوری» و جمعی از کارکنان این بیمارستان به شهادت رسیدند. به بهانه سالگرد این واقعه تلخ بعد از ۳۳ سال سری به بیمارستان کودکان بهرامی در محله شاهد زدیم و با شاهدان این ماجرای تلخ گفتوگو کردیم.
همیشه در طول تاریخ کودکان با وجود نداشتن تصوری از ماهیت جنگ و دلایل آن از قربانیان بیدفاع و مظلوم جنگها بودهاند. یکی از این وقایع تلخ ماجرای بمباران بیمارستان کودکان بهرامی است که برای همیشه در خاطر تاریخ خواهد ماند. به گفته شاهدان روز حادثه هدف اصلی فرودگاه دوشان تپه بود اما خوب گرا نگرفته بودند. روز قبل هم خیابان کهن و چهارراه نظامآباد مورد اصابت موشک قرار گرفته بود. مردم، آن موقع میگفتند: «موشکهای صدام اغلب بیسواد بودند؛ یا به مدرسه میزدند یا اینکه بیمار بودند و به بیمارستان میزدند و به مقصد اصلی نمیرسیدند.»
موشکی که وسط دعوا رسید
صدام دوباره کری خوانده بود که میخواهد به ایرانیها عیدی بدهد؛ آن هم چه عیدی؛ تهران را با خاک یکسان کند. «محمدعلی کندری فرد» که آن سال کارمند رادیولوژی بیمارستان کودکان بهرامی بود و مسئولیت بخش سمعی و بصری این بیمارستان را هم برعهده داشت تعریف میکند: «تعطیلات عید به پایان رسیده بود اما هنوز همه حال و هوای عید داشتیم. همکاران، شیفتی سر کار حاضر میشدند. البته با توجه به شرایط روزهای جنگ و حملههای هوایی، بیشتر بیماران در زیرزمین بیمارستان یا بخش پناهگاه مستقر بودند و بخش نوزادان هم تقریباً خالی بود. اما آن روز بخش مهدکودک بیمارستان پر از بچه بود. این بچهها فرزندان کارکنان بیمارستان بودند.» کندری فرد میافزاید: «ساعت هنوز ۱۰ نشده بود. شهید بهبهانی با آقای طاهرخانی سر موضوعی اختلاف نظر داشتند. برای اینکه کار بالا نگیرد و فضا آرامتر شود آقای طاهرخانی را به اتاقم بردم. آن زمان اتاق سمعی، بصری در طبقه دوم پشت اتاق نوزادان در نزدیکی آشپزخانه بود. تنها روزنه اتاق یک دریچه و هواکش بود. ساعت تقریباً ۱۰ و ۱۰ دقیقه بود که صدای لرزش و انفجار هولناکی شنیدیم. انگار بادی مهیب هر دوی ما را از زمین بلند کرد. شدت موج انفجار به حدی بود که از هواکش اتاق ترکشی به من اصابت کرد.»
بچههایی که از ترس جیغ میزدند
با یادآوری خاطرات آن روز هولناک گویا همه وقایع مثل یک فیلم سینمایی در ذهن کندری فرد دوباره جان میگیرند. او با نشان دادن عکسهای قدیمی از وضعیت بیمارستان موشک خورده ادامه میدهد: «با شنیدن صدای انفجار میخواستیم از مهلکه فرار کنیم که توجهمان به اتاق مهدکودک جلب شد که سقفش فرو ریخته بود. به سمت مهدکودک رفتیم. در اتاق به علت ریزش آوار باز نمیشد. بچهها جیغ میزدند. به هر سختی بود در اتاق را باز کردیم. با صحنه تلخی روبهرو شدیم. سقف، فروریخته و مربی کاملاً سیاه شده بود. فقط توانستیم چند بچه را که دم دستمان بود بغل کنیم و جانشان را نجات دهیم. حس کردم پشت لباسم خیس شده. تازه متوجه شدم که ترکش به من اصابت کرده است.»
این شاهد ماجرا از دل نگرانی همکارانش و مادرانی که فرزندانشان در مهدکودک بودند روایت میکند: «مادران با فریاد سراسیمه خود را به مهدکودک رساندند تا بچههایشان را نجات دهند. متأسفانه تعدادی از همکاران و ۲کودک آن روز به شهادت رسیدند.»
روزی که اوضاع آشفته بود
«حسن قربانی» از شاهدان درباره وقایع هفدهم فروردین سال ۱۳۶۷ تعریف میکند: «من آن زمان راننده آمبولانس در بیمارستان بودم. روزی که موشک به بیمارستان اصابت کرد بار اکسیژن داشتم. برای گرفتن برگه مأموریت راهی بخش اداری شدم. در بین راه شهید منوچهر اکبری را دیدم. گفت پیش آقای حیدرفقیری میرود تا برایش ماسک بزند. پرسیدم: چرا؟ جواب داد: این بار صدام بیمارستان را میزند و موشکش هم شیمیایی است. دفعه پیش خیابان شاهرخ و فرودگاه را زد. حالا نوبت بیمارستان است. این را گفت و به سمت آشپزخانه رفت. من در انتظار گرفتن برگه مأموریت بودم. یکدفعه اتاق تیره و تار شد. نمیدانم چقدر بیهوش بودم. اما وقتی به هوش آمدم اوضاع حسابی آشفته بود. همکاران همه زخمی بودند. اغلب با سرهای باندپیچی شده یا همان حالت مجروح، مشغول کمک به زخمیها شدند.» قربانی هم برای کمک به بقیه دست به کار میشود. او ادامه میدهد: «هیچ آمبولانسی نبود. سراغ مینیبوسی رفتم که در محوطه بیمارستان بود تا زخمیها را جابهجا کنم. گفتند نیروهای کمکی زیادی آمدهاند. به همین دلیل به مینیبوس نیازی نیست. بیشتر مجروحها را به بیمارستانهای سینا، امام(ره) و شهدای تجریش منتقل کردیم. آن زمان مرحوم دکتر قوامی مدیریت بیمارستان را برعهده داشت که با وجود زخمی شدن، تمام کارهای درمانی بیماران را انجام میداد.»
ماجرای گم شدن شهید اکبری
شهید «منوچهر اکبری» یکی از نیروهای پرتلاش و کار راهانداز بیمارستان کودکان بهرامی در روزگار جنگ تحمیلی بود؛ همان آقای اکبری که اصابت موشک را پیشبینی کرده بود. بعد از ماجرای تلخ آن روز، غیب شدن او موضوع تلخی بود که همکارانش از آن یاد میکنند. کندری فرد درباره ماجرای پیدا شدن پیکر این شهید میگوید: «غیبت آقای اکبری موضوع مهمی در آن دوران بود. حدس میزدیم که شهید شده اما نمیدانستیم پیکرش کجاست. لودری برای جمعآوری آوارهای بیمارستان آمده بود. وقتی سمت آشپزخانه رفت با جمعآوری نخستین تپههای خاکی، سیبزمینیها به زمین ریخت و متأسفانه آقای اکبری آنجا بود. بنده خدا به آشپزخانه رفته بود تا به همکاران کمک کند که با اصابت موشک به شهادت رسید.»
موشکی در چاه افتاد
یک موشک به بیمارستان بهرامی اصابت کرد و در چاه بیمارستان فرو رفت. «علیرضا جاهدی» مسئول خدمات و بسیج بیمارستان بهرامی با بیان این مطلب و یادی از همکاران شهیدش در این بیمارستان میگوید: «یکی از مظلومترین و ناشناختهترین بیمارستانهای تهران بیمارستان بهرامی است. اگر به تاریخ جنگ تحمیلی و شهدای مراکز درمانی شهر تهران نگاه کنید این بیمارستان با ۹ شهید بزرگسال و کودک یکی از معدود بیمارستانهای پایتخت با این تعداد شهید است؛ بیمارستانی که بخشهای فوقتخصصی مختلف ویژه کودکان دارد.»
۴۸ ساعته بیمارستان سرپا شد
یکی از وقایع تلخ جنگ تحمیلی بمباران بیمارستان کودکان بهرامی بود؛ بیمارستانی که سال ۱۳۳۴ از سوی خیری به نام مرحوم «منشیباشی بهرامی» برای کودکان وقف شد. این بیمارستان از معدود بیمارستانهای وقفی کودکان است که از سال ۱۳۳۷ اداره آن به دانشگاه تهران سپرده شد. «سید یوسف مجتهدی» رئیس بیمارستان با بیان این مطلب از درسهای این اتفاق تلخ برای نسلهای بعد میگوید: «سال ۱۳۶۷ محصل بودم. اما خبر بمباران این بیمارستان و شهادت تعدادی از کارکنان و ۲کودک بیدفاع از خبرهای مهم آن دوران بود. بعدها در این بیمارستان ویژه، ابتدا در سمت معاون آموزشی مشغول به کار شدم و این روزها هم در کسوت ریاست در حال فعالیت هستم. مهمترین درسی که از تاریخچه رویدادهای این بیمارستان پرفراز و نشیب گرفتهام حس مشارکت و نوعدوستی برای سرپا شدن دوباره بیمارستان و ارائه خدمات بهینه به بیماران و مخصوصاً کودکان است.»
به گفته مجتهدی بیمارستان بهرامی یکی از معدود بیمارستانهای کشور در محدوده شرقی پایتخت است که وقف کودکان شده و علاوه بر اهالی شرق تهران حتی بیماران شهرهای اطراف مانند ورامین، پردیس و پاکدشت را هم از گذشته تا امروز تحت پوشش قرار میدهد. در آن روزهای سخت جنگ تحمیلی هم بعد از اتفاق اصابت موشک، مسئولان و مردم همه تلاش خود را به کار گرفتند تا بیمارستان بازسازی و سرپا شود. دکتر مجتهدی از سرپا شدن ۴۸ ساعته بیمارستان بعد از آن حمله سنگین یاد میکند و ادامه میدهد: «اگر سری به آرشیو فیلمها و روزنامهها و مصاحبههای قدیمی بیمارستان بزنید بعد از اصابت موشک و تخریب کامل یکی از ساختمانهای بیمارستان مهمترین دغدغه ذهنی مسئولان وقت سرپا کردن دوباره و مجدد بیمارستان بود؛کاری که به سرعت انجام شد و این بیمارستان با وجود همه مشکلات، دوباره شروع به فعالیت کرد؛ موضوعی که شاید آن روزها دور از ذهن بود. شهادت جمعی از همکاران و ۲کودک مظلوم و بیدفاع هم به ما یادآوری میکند که برای حفظ این آب و خاک و تمامیت ارضی آن و این بیمارستان چه عزیزان ارزشمندی را از دست دادهایم.»
رئیس بیمارستان بهرامی درباره نصب تابلوی یادبود شهدای بیمارستان میگوید: «ما همیشه به یاد همکارانمان که در این بیمارستان به فیض رفیع شهادت نایل شدند هستیم. سال گذشته همزمان با ایاماللهدههفجر تابلوی یادمان شهدای بیمارستان را مجدد بازسازی و احیا کردیم تا هر کسی که وارد این بیمارستان میشود بداند برای سرپا ایستادن و ارائه خدمات درمانی چه ناملایماتی را از سر گذاراند.
نظر شما